یادم بماند

بسم الله


این متن را زمانی می‌نویسم که از بیماری سینه ام تنگ شده

و تنهایی قلبم را فشرد


مدتی است که مستقل شدم

و ارزوی چند ساله ام محقق شد

کار هم جور شد که افتادم و مریض شدم

چنانکه روزهای اول روی پا هم نمی‌توانستم بایستم

امدم خانه مامان اینا

بهتر شدم

و به این فکر کردم که اگر تا آخر عمر تنها ماندم چه

مامان اینا که همیشه نیستند

و قلبم فشرده شد و گریه کردم مثل الان


اما خدا یادم انداخت مگر وقتی ضعیف و تنها

در کشور غریب بودی

نگهدار تو که بود؟

مگر خدای آینده‌ی تو با خدای گذشته ات فرق دارد؟


و یادم افتاد به قصه ی اقای قاضی

پوستین و سرما

و این که از او گلایه کردند مگر پوستین مانع سرما بود؟


کاش مومن شوم

و همیشه ارام باشم به خدای همه‌ کاره ی زندگی ام

بسم الله

وقتی دوباره دلم گرفت از این همه آرزوی مادرم

از این همه لباس

این همه پارچه

و گفتم کاش مادرم این همه برام آرزو نداشت

و برای بار نمی دونم چندم سوره مریم آمد


کاش ازدواج امتحان سخت زندگی ام نبود

بسم الله


یه مدته دعا میکنم خدایا لطفا صبح پولم واریز شده باشه :)

و بلند میشم میبینم شده :)


هشتگ خدای خوب من

بسم الله

این متن حاصل رمضان آقای نون نبود

حاصل رمضان خودم هم بود وقتی رزقم شد بخونمش...

https://noon-ghalam.blog.ir/1402/02/01


تجربه ی این سالهام به من میگه یک سری از بلوغ ها و ادراکات تا وقتش نرسه تحقق پیدا نمیکنه...

لذا این که میفرمایند خداست دارد خدائی میکند یک حرف عمیقا ریشه داری هست...

من فقط میخوام بگم:

ای تمام عزیزانی که توی شرایطی هستین که سختی های دشواری براتون رقم زده...

شما تنها نیستین... نه تنها، تنها نیستین بلکه در آغوش امن الهی غرقید...

من چون برای خودم وزنی قائل نبودم و چون خودم رو از نگاه خدا نگاه نمیکردم... فکر میکردم هر اتفاقی ممکنه بیفته...

اما الان میگم محال هر اتفاقی بیفته... برای من فقط یک اتفاق می افته... و اون یک اتفاق هم در آغوش خدا می افته... حالا اون اتفاق هر چی میخواد باشه...

 چون من در نظام هستی فرزند پدر و مادری هستم که دائم برام دعا میکنن و نگرانم هستن...

همسرِ زنی هستم که خدا امانتش رو به من سپرده... پس امانت دار خدا هم هستم...

پدر یک پسر هستم...

پدر یک پسر دیگر هم هستم...


و خب دیگه میخوام این شکلی بشم

به من چه که نگران باشم

خدای من حواسش هست به همه چیزم

به نیازهام

اگر در این مسیر قرارم داده

اگر خواسته زنده بمونم

اگر این رسالت بر دوشم هست


خودش خدایی کنه دیگه

به من چه که دغدغه داشته باشم...


میندازم خودمو توی رود

خودش خدایی کنه


وَأَوْحَیْنَا إِلَىٰ أُمِّ مُوسَىٰ أَنْ أَرْضِعِیهِ ۖ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی ۖ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ



بسم الله

عصر یکی از روزهای ماه رمضان غصه دار خوابیده بودم و آرزوی مرگ میکردم.

رفتم اینستا دیدم عنوان برنامه امشب از پا افتاده است...

گفتم به من ربط داره و ببینم برنامه رو

برنامه شروع شد و آقای موزون با جمله ای در مورد امید شروع کردند

و برنامه در مورد مردی بود که به دلیل سختی های زندگی آرزوی مرگ کرده بود و مرده بود.

و من مثل همیشه شرمنده ی خدا شدم...



بسم الله 

با این که ماه رمضانه اما حال نداشتم

در سجده با ذکر یاحی و یاقیوم هیچ اتفاقی نمیافتاد

نه اشکی

نه تکان خوردن دلی

فکر مردم که مانع چیه

و به این رسیدم که کم صبرم

در همه چیز

و باید صبور باشم

و قفل باز شد و تاثیر ذکر آمد...

ایم ذکر برای من شاخص احوالم هست


دوروز قبلتر

تفال زدم به قرآن و گفتم نیاز به مستقل شدن دارم صفحه ای که آمد دوبار توصیه به صبر داشت از جمله

ربنا افرغ علینا صبرا


و امروز خانم بروجردی در حکمتی از نهج البلاغه از صبر گفت و این که مقابل جزع است و جزع عقل را میبرد و امکان اقدام درست را سلب میکند

و صبر یعنی مقاومت کنیم تا شیطان بر ما مسلط نشود.



بسم الله
به خدا گفتم کاش شرایط خونه‌ای که دیدم و خواستم جور بشه صفحه ای آمد که این آیه درش بود:
سوره عنکبوت (آیه ۵۹)  الَّذِینَ صَبَرُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ

بسم الله


گفتم خدایا کی مشکلاتم تمام میشه


سوره فتح آمد...

بسم الله
دیشب با حال خیلی بد خوابیدم
با موجی از ناامیدی
و امروز خدا من را حواله داد به حدیث عنوان بصری
و این که امورم را باید به او بسپرم
نه خودم تدبیر کنم

خدایا ممنون که این بنده لوس ان رو تحمل می‌کنی:)

بسم الله


این روزها بعد از حدود سه سال نرفتن حرم خیلی دلتنگم


پریروز زینب عاشری از حرم زنگ زد گفت به یادتم

دیشب زهره شوکتی

و شب زهرا مربوب


و این یعنی امام رضا حواسش به دلم هم هست.