یادم بماند

بسم الله


این متن را زمانی می‌نویسم که از بیماری سینه ام تنگ شده

و تنهایی قلبم را فشرد


مدتی است که مستقل شدم

و ارزوی چند ساله ام محقق شد

کار هم جور شد که افتادم و مریض شدم

چنانکه روزهای اول روی پا هم نمی‌توانستم بایستم

امدم خانه مامان اینا

بهتر شدم

و به این فکر کردم که اگر تا آخر عمر تنها ماندم چه

مامان اینا که همیشه نیستند

و قلبم فشرده شد و گریه کردم مثل الان


اما خدا یادم انداخت مگر وقتی ضعیف و تنها

در کشور غریب بودی

نگهدار تو که بود؟

مگر خدای آینده‌ی تو با خدای گذشته ات فرق دارد؟


و یادم افتاد به قصه ی اقای قاضی

پوستین و سرما

و این که از او گلایه کردند مگر پوستین مانع سرما بود؟


کاش مومن شوم

و همیشه ارام باشم به خدای همه‌ کاره ی زندگی ام

  • رهرو ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی