یادم بماند

۱ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

بسم الله


این متن را زمانی می‌نویسم که از بیماری سینه ام تنگ شده

و تنهایی قلبم را فشرد


مدتی است که مستقل شدم

و ارزوی چند ساله ام محقق شد

کار هم جور شد که افتادم و مریض شدم

چنانکه روزهای اول روی پا هم نمی‌توانستم بایستم

امدم خانه مامان اینا

بهتر شدم

و به این فکر کردم که اگر تا آخر عمر تنها ماندم چه

مامان اینا که همیشه نیستند

و قلبم فشرده شد و گریه کردم مثل الان


اما خدا یادم انداخت مگر وقتی ضعیف و تنها

در کشور غریب بودی

نگهدار تو که بود؟

مگر خدای آینده‌ی تو با خدای گذشته ات فرق دارد؟


و یادم افتاد به قصه ی اقای قاضی

پوستین و سرما

و این که از او گلایه کردند مگر پوستین مانع سرما بود؟


کاش مومن شوم

و همیشه ارام باشم به خدای همه‌ کاره ی زندگی ام